English
از بالاترین
رادیوها
شرکت کنندگان
مجموعه‌ها
بخش ۴
بخش ۳
بخش ۲
بخش ۱

اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی

زایش ایده‌ی اجرای شریعت و حکومت اسلامی

در این گفتار از سقوط خلافت اسلامی/عثمانی می‌اغازیم و بحران سیاسی در سرزمین‌های اسلامی. شرح می‌دهیم چگونه ایده‌ی حکومت اسلامی زاده شد و اجرای شریعت یکی از برنامه‌های اصلی جریانی گردید که امروزه اسلام‌گرایی خوانده می‌شود. درباره‌ی بنیادهای فکری جنبش اخوان المسلمین و ارتباط آن‌ها با بنیادگرایی اسلام در ایران و پاکستان سخن خواهیم گفت.

نظرات

اگر می‌خواهید با نام مستعار نظر بدهید، پس از نوشتن نظر، نام مستعار خود را در بخش name وارد کنید، سپس گزینه I'd rather post as guest را انتخاب کنید. در این حالت هر آدرس ایمیل دلخواه (مانند a@b.com) را می‌توانید وارد کنید.

متن برنامه

اسلام به مثابه ایدئولوژی٬ زایش ایده اجرای شریعت و حکومت اسلامی

در این جلسه به جریانهای اسلامگرا می‌پردازیم. قرن بیستم نقطه عطفی برای تبدیل اسلام به ایدئولوژی است. در این قرن مفاهیم جدیدی بوجود می‌آید که ظاهراً با زبان سنتی اسلامی بیان می‌شود اما مفاهیم تازه ای مانند اجرای شریعت و حکومت اسلامی در بردارد. این قرن را از جنبه های گوناگونی می‌توان تعریف کرد؛ اما برای اینکه ببینیم اسلامگرایی یا اسلام به مثابه ایدئولوژی چگونه بوجود آمده‌است بهتر است که از زاویه خشونت به این قرن نگاه کنیم. جنگ٬ جنبش و انقلاب آن را از قرنهای پیشین متمایز کرده است. از انقلاب روسیه در ۱۹۱۷ که به شکل گیری اتحاد جماهیر شوروی انجامید و جهان را به دو قطب کمونیزم و کاپیتالیسم بدل کرد تا جنگ ویتنام در اواخر دهه ۸۰ میلادی که تاثیر عمیقی بر تفکر سیاسی جهان در آمریکا٬ اروپا و جهان اسلام برجا گذارد. در این قرن ما شاهد دو جنگ جهانی٬ تشکیل حکومتهای کمونیستی و ایدئولوژیهای توتالیتر٬ پایان استعمار هند بودیم و در کنار اینها جهان اسلام بسیار پر تب و تاب بود. در آغاز این قرن در سال ۱۹۰۶ فرمان مشروطیت در ایران صادر می‌شود در ۱۹۲۴ خلافت عثمانی که تداوم خلافت اسلامی و یک نهاد بسیار قدیمی و درواقع قدیمیترین نهاد سیاسی اسلام است پایان می‌پذیرد. سقوط این نهاد بحران سیاسی و فکری عمیقی در جهان اسلام ایجاد می‌کند. در همان سال آل سعود در حجاز به قدرت می رسند و اولین دولت دینی در جهان اسلام با یک ایدئولوژی دینی و ایدئولوژی سلفی به نام ایدئولوژی وهابی شکل می‌گیرد. یکسال بعد در سال ۱۹۲۵ سلسله قاجار در ایران پایان می گیرد و بعد جمهوری اسلامی پاکستان تاسیس می شود. در حوالی نیمه قرن بیستم دولت اسراییل شکل می‌گیرد که تاثیر عمیقی بر وجدان٬ اندیشه و احساس اسلامی وعربی برجا می‌گذارد. فروپاشی سلطنت در مصر در این قرن به روی کار آمدن جمال عبدالناصر منجر می‌شود و کشورهای مختلف اسلامی کم کم از زیر سایه استعمار بیرون می آیند و مستقل می شوند. اما همچنان اعراب و اسراییل درگیر جنگ هستند و شکست اعراب در جنگ ۶ روزه با اسراییل وجدان عربی را مجروح می‌کند و حس حقارت را در آنها تقویت می‌کند. جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ و پیروزی عربها احساس اعتماد به نفس آنها را تقویت می‌کند اما حوادث بعد از آن دوباره وضعیت را تغییر می‌دهد. انقلاب ایران مهمترین حادثه نیمه دوم قرن بیستم در جهان اسلام است که جنبشهای اسلامی در تمام دنیا را تقویت می‌کند و امیدبخش تحقق ایده حکومت اسلامی و شکست امپریالیزم غربی یا استکبار جهانی است. سرزمینهای اسلامی پیش از استعمار در شرایط٬ روابط و مناسبات کاملاً سنتی زندگی می کردند . نظم عشایری و قبایلی و مرجعیتهای سنتی سیاسی و اجتماعی دارند که از مشروعیت دینی نیز برخوردارند.حتی سلطنت و حکومتهای محلی نیز واجد مشروعیت دینی هستند. دوران پیش از استعمار بویژه یکی دو قرن آخر سرزمینهای اسلامی دچار فقر بسیار شدید٬ گسترش بیماریهای واگیردار٬ بیسوادی و مهمتر از همه فقدان محسوس قدرت مرکزی هستند. هرچند خلافت عثمانی وحدت سرزمینهای اسلامی بجز ایران را تضمن می‌کند اما خلافت به عنوان یک نهاد سیاسی تماس مستقیم با زندگی روزمره مردم ندارد و آنها بیشتر با قدرتهای محلی سرکار دارند.

استعمار حادثه عجیبی برای کشورهای اسلامی‌است. قرن بیستم برای مسلمانان قرن مهاجرت نیز هست مردم از کشورهای اسلامی برای یافتن کار و تامین آینده فرزندانشان به کشورهای اروپایی مهاجرت می کنند٬ موج مهاجرت مسلمانان به دارالکفر سبب شده‌است که اکنون در قرن بیست و یکم میلیونها مسلمان در کشورهای اروپائی زندگی کنند و مفهوم دارالکفر را کاملا تغییر دهند. استعمار و مهاجرت دو تجربه کاملا بی سابقه در تاریخ اسلام بوده‌اند. استعمار پیامدهای خاص خود را دارد و سبب سیطره بی سابقه سیاسی و نظامی غرب بر شرق می‌شود و این باور و احساس که غرب قوی و شکست ناپذیر و شرق ضعیف و ناتوان است. صنایع و حرفه های خرد در کشورهای اسلامی را از بین می‌برد و تکنولوژی و تجارت جدید را جایگزین آن می‌کند. ورود محصولات کشاورزی و صنعتی به این کشورها روابط اقتصادی و اجتماعی را به هم می زند. اصلاحات ارضی ایجاد می‌شود و آریستوکراسی سنتی از بین می‌رود و دهقانها از زمینهای بزرگ به زمینهای کوچکی که دور از دست درازی های دولت هست منتقل می‌شوند و روستاییان به شهر هجوم می‌آورند. آدمها تنها می شوند و به دنبال پیوند خود به یک هویت جمعی هستند و اینجاست که مشکلات اقتصادی٬ سیاسی و اجتماعی مسلمانان همه با زبان دینی بیان می شوند زیرا این جامعه هیچ زبان دیگری را نمی شناسد و تنها مرجعیت و سنتی که تاکنون داشته‌٬ سنت شفاهی دینی بوده است در نتیجه اگر به دنبال مقاومت علیه استعمار است یا به دنبال مبارزه علیه فقر و برای عدالت اجتماعی است زبان دینی را بکار می برد. زبان دینی در حقیفت یک هویت دینی تازه‌ می آفریند زیرا همچنان نهادهای دینی در جامعه فعالتر و ریشه دارتر از دیگر نهادها هستند و گفتار ضد استعماری به گفتار ضد غربی تبدیل می‌شود و یک سنت خیالی خلق می شود که ما در گذشته متحد بودیم و زیر یک چتر واحد زندگی می‌کردیم و کسی بر ما مسلط نبود و همه مشکلات ما ناشی از غربی‌هاست. و به این ترتیب یک رویکرد نوستالوژیک و رمانتیک به سنت ایجاد می‌شود٬ گذشته تفقدیس و فقط خوب دیده می شود؛ انگار هیچ بدی نداشته‌ و در این قرن همه بدیها بوجود می آید. صنعتی شدن٬ شهری شدن و ارزشهای تازه و فرهنگ تازه و تهاجم فرهنگی همه اینها در این قرن مطرح می‌شود. استعمار نظم قدیم را بهم می‌زند اما نظم جدیدی برقرار نمی‌کند و در نتیجه همان ساختار گذشته به شکلهای دیگر وحتی شکلهای مسخ شده بازتولید می‌شود. نظام قبایلی یا عشیره‌ای به شکل دیگری بازتولید می شود؛ نهادهای دینی خود را بازسازی می کنند و برای اولین بار در جهان اسلام رهبران توده ای که میلیونها نفر را رهبری می‌کنند دیده‌ می شوند. چنین چیزی در دنیای قدیم و زمانی که خلافت عثمانی یا نهاد خلافت برقرار بود بی سابقه است. سلطان نه برای مردم سخنرانی می کرد و نه با مردم تماسی داشت؛ دسترسی مردم هم به او محدود بود. تکنولوژی ارتباطی جدید و همینطور هجوم روستاییان به شهر و حاشیه نشینی گسترده در شهرها همراه با نارضایتی مردم و شعارها ی کاملا عوام فریبانه و توده پسند رهبران توده ای٬ سبب ظهور رهبرانی مانند جمال عبدالناصر یا آیت‌الله خمینی می‌شود.

استعمار در کنار بسیاری از پیامدهای مثبت و خدماتی که به مدرنیزاسیون کشورهای اسلامی کرده‌است؛ پیامدهای بسیار منفی و ویرانگری هم داشته است از جمله برآمدن حکومتهای نظامی از تبعات استعمار بوده‌است زیرا نیروهای نظامی ٬ گروههای مسلح یا ارتشهایی که با استعمار مبارزه می کردند و استعمار را از سرزمین های اسلامی بیرون راندند؛ قدرت را در دست گرفتند و حکومتهای ملی پس از استعمار٬ حکومتهای نظامی و غیر دموکراتیک بودند.

در چنین شرایط و سیاق تاریخی٬ گفتار اسلام گرایی یا اسلام سیاسی ایجاد شد. مرادم از گفتار اصلاحی و احیاء بیشتر ارجاع به کار کسانی مثل سید جمال اسدآبادی و محمد عبده است. این دو بیشتر مدرنیست و خواستار تحقق تجدد بودند و به همین دلیل به دنبال پیرایش دین از خرافات و عناصر غیر عقلانی بودند. علاوه بر این کسی مثل محمد عبده اعتقادی به حکومت دینی نداشت و حکومت را اساساً مدنی و عرفی و به تعبیر امروز سکولار می‌دانست. او در مناظره ای با فرح انطون از روشنفکران سکولار عرب٬ زمانی که او می‌گوید در اسلام نیز مانند اروپا باید حکومت سکولار شود پاسخ می‌دهد در اسلام نیاز نیست چنین اتفاقی صورت گیرد زیرا در اسلام همیشه حکومت مدنی و غیر الهی بوده‌است و نهاد خلافت هرگز مشروعیت مذهبی نداشته‌است. اما در اوایل قرن بیستم این گفتار اصلاحی کم‌ کم توسط محمد رشید رضا تحول پیدا می کند او یکی از شاگردان محمد عبده هست اما تنها شاگرد او نیست٬ هشت سال آخر زندگی محمد عبده با او بوده و با او درس می خوانده‌است؛ اما لزوما نزدیکترین فرد به او نبوده‌است. اما وی نقش مهمی هم در تحریف و مصادره افکار و اندیشه های محمد عبده داشته است و به تعبیر دقیقتر یکی از تفسیرهای اندیشه محمد عبده را بر سایر تفسیرهای اندیشه او غالب می کند. وی سردبیر مجله المنار بوده و تفسیرهای قرآن محمد عبده را منتشر می کرده است. رشید رضا در زمانی که خلافت عثمانی دچار تحول و بحران شدید است به استانبول سفر و با علمای ترک صحبت می کند. در جریان این سفر او متوجه می شود که مصطفی کمال آتاتورک مصمم به جایگزینی دولت ملی به جای خلافت عثمانی است. وی پس از این سفر از سال ۱۹۲۲ مقالاتی می نویسد که در سال ۱۹۲۴ در کتابی به نام الخلافت و الامامت العظمی منتشر می‌شود. نکته قابل توجه در این مورد این است که همه گفتارهای فکری آن دوره٬ اسلام راچارچوب تغییر می بینند. سکولارها٬ اسلام گراها و اصلاح گراها و همه کسانی که می‌خواهند اسلام تبدیل به ایدئولوژی دولت شود اتفاق نظر دارند که اگر جامعه اسلامی در وضعیت خوبی نیست و بقول سید جمال بیمار است و اگر غرب متمدن است و ما عقب افتاده‌ایم و علم ٬ دانش وحتی اخلاق ما دچار انحطاط شده است؛ راه اصلاح آن از اسلام می گذرد. برای تغییر جامعه باید اسلام و درک جامعه از اسلام تغییر کند. اما در مورد نحوه تغییر اسلام اختلاف نظر هست.

محمد رشید رضا پدر فکری سازمان اخوان المسلمین است و سازمان اخوان المسلمین نیز مادر بسیاری از سازمانهای اسلامی است و بر دو مقوله حکومت و شریعت استوار هست.

فرض ثابت سازمانها و جنبشهای اسلامی تبدیل گفتار گشوده و تاویل پذیر دینی به اصلی برای قانونگذاری صحیح و راهنمای زندگی و فکر کسانی است که در پی رستگاری اخروی هستند. ادعای ایدئولوژی اسلامی تبدیل دین از عقیده به ایدئولوژی٬ راندن دین از ساحت قدسی به قلمرو تاریخی و بازسازی امر مقدس اسلامی با زبان و ارزشهایی است که سرشت سیاسی - فرهنگی دارند. در تبدیل دین به ایدئولوژی متن دین که البته منحصر به قرآن نیست و کل پدیده دین را در بر می‌گیرد و امکان هزاران تاویل از آن وجود دارد؛ به مرجعی برای قانونگذاری بر اساس یک تاویل خاص تبدیل و رستگاری اخروی به پذیرش و عمل به آن فروکاسته می‌شود. اگر شما رستگاری اخروی را بخواهید لاجرم باید طبق قانونی که از دین برآمده‌است عمل کنید.

دلیل تبدیل اسلام به ایدئولوژی سیاسی و بسیج توده‌ها برای تحقق این برنامه و تشکیل حکومت اسلامی٬ این تصور است که ما در گذشته پیش از استعمار امت واحده‌ای تحت حکومت خلیفه بودیم و خلافت یک نهادی دینی و سیاسی و تجسم سلطه خداوند و حکومت او بود. خلیفه خلافت نمی‌کرد بلکه خدا از طریق او حکومت می کرد با فروپاشی خلافت عثمانی امت اسلامی دچار تشتت و پراکندگی شد. البته این تصورات کاملاً غیرتاریخی و خیالی است و با واقعیتهای تاریخی سازگار نیست. اما هر جامعه ای تخیل اجتماعی خاص خود را دارد و بسیاری از رفتارهای جوامع از خیال اجتماعی آنها نشأت می‌گیرد. بر اساس این تصور راه حل بازگرداندن این عظمت و وحدت مسلمین٬ احیاء حکومت اسلامی است و چون خلافت قابل احیاء نیست بقول یوسف القرضاوی٬ در هر جامعه‌ای عده‌ای از مومنین صالح باید حکومت را بدست گیرند و راه حل ایجاد حکومت اسلامی هم بازگشت به اصول اسلام صحیح است آنگونه که مسلمانان اولیه دریافته و عمل کرده‌اند. بنابراین طبق تعریف راشدالغنوشی٬ رهبر مهمترین حزب اسلامی تونس٬ “اسلام تنها فراخوانی معنوی نیست٬ بلکه عقیده و عبادت و نظام سیاسی و اجتماعی فراگیری است که در آن مرزی بین امر مادی و امر روحانی نیست.” این یک تفسیر بسیار جدید از اسلام است که هرگز در سنت وجود نداشته است و در واقع واکنش به فروپاشی خلافت عثمانی است.

سه واکنش به فرو پاشی خلافت عثمانی در جوامع اسلامی ایجاد شد نخستین واکنش متعلق به محمد رشید رضا در کتاب “الخلافت و الامامت العظمی” در پی باز سازی خلافت است. البته ابتدا خیلی سعی می کند از فروپاشی خلافت جلوگیری کند و وقتی که موفق نمی‌شود به این نتیجه می‌رسد که خلافت را نمی‌توان به شکل سلطنت که ماوردی یکی از عالمان بزرگ اسلامی تئوریزه کرده٬ یا به صورت “عصبیت متغلبه” که نظریه ابن خلدون است بازسازی کرد. بنابراین نیاز به نظریه تازه ای برای خلافت وجود دارد که عنوان امامت اهل حل و عقد را برای آن انتخاب می‌کند. به این معنا که آن دسته از عالمانی که مورد اعتماد توده مومنان و آشنای به مسائل آنان هستند و بقول آقای خمینی مقتضیات زمان و مکان را خوب می شناسند با مفاهیمی مثل شورا و بیعت حکومت اسلامی تشکیل دهند.

واکنش بعدی مربوط به کسانی مانند عبدالرحمن شهبندر و مجله المقطف است که لیبرال بودند. این گرایش از پایان خلافت استقبال می‌کند و معتقد است که باید الگوی غربی را پذیرفت از مصطفی کمال آتاتورک و ایدئولوژی ناسیونالیسم ترکیه دفاع می کردند و باور داشتند باید از دوران خلافت گسست و نظم و ساختارهای سیاسی غربی را در کشورهای اسلامی متحقق کرد.

واکنش سوم متعلق به علی عبدالرازق از بهترین شاگردهای محمدعبده است. او ایده محمد عبده که خلافت یکی از ارکان اسلام نبود را پرورش داد و برخلاف محمد رشید رضا معتقد نبود که خلافت جزء احکام اسلام است بلکه آن را امر عرضی و تاریخی می‌دانست و معتقد بود که جزء ذات اسلام نیست و بنابراین جامعه اسلامی٬ بدون خلافت هم اسلامی است و در اسلام هیچ شکل خاصی از حکومت داری توصیه نشده‌است و هیچ حکومتی مشروعیت دینی ندارد.

البته در عمل رویکرد دوم و سوم یعنی تفکر کسانی مثل علی عبدالرازق یا عبدالرحمن شهبندر تحقق پیدا نکرد و تفکر رشید رضا توانست مقبولیت عمومی بیشتری پیدا کند. یکی از دلایل مهمی که تفکر لیبرالی در کل جهان اسلام شکست خورد حکومتهای نظامی غیر دموکراتیک بودند که عواطف و احساسات ضد غربی و ضد ارزشهای غربی را پرورش و گسترش دادند و در نهایت به رواج اسلام گرایی کمک کردند.

طبق نظریه بسیاری از تاریخ نگاران٬ زادگاه اصلی اسلام سیاسی٬ شریعت٬ حکومت٬ وحدت و اتحاد مسلمانان مصر نیست بلکه هندوستان است. هندوستان در آن زمان بحرانهای سیاسی بسیار وسیعی داشت. گفتیم که بیش از آغاز استعمار شاه ولی‌الله دهلوی در اواخر قرن هجدهم بحث انحطاط مسلمانان را مطرح کرده ‌بود. استعمار به مشکلات افزوده بود علاوه بر آن عدم تسامح مسلمانان و غیر مسلمانان سبب گسترش خشونت می‌شود و همه اینها باعث می شود که اندیشه های اسلامگرایی در هندوستان قوت و قدرت زیادی بگیرد. دو نفر نقش بسیار قوی در رشد و رواج اسلام سیاسی داشتند؛ یکی سید ابوالاعلی مودودی بنیادگذار الجماعت اسلامی پاکستان و دیگری سید ابوالحسن ندوی است که اواخر قرن بیستم از دنیا رفت. مودودی از معماران اصلی تشکیل دولت پاکستان و استقلال آن از هندوستان است. فراموش نکنید که همه این افراد در ایران تاثیر فکری زیادی داشتند. علامه طباطبایی تفسیر المیزان را با توجه به تفسیر المنار محمد عبده و رشید رضا نوشته‌است. آثار رشید رضا٬ نظریه پردازان اخوان المسلمین٬ ابوالاعلی مودودی و سید ابوالحسن ندوی توسط روحانیون انقلابی و اسلامگرایان انقلابی در ایران مطالعه می‌شد و تاثیرگذار بود ابوالاعلی مودودی به دنبال تبدیل اسلام به یک نظام ایدئولوژیک است و معتقد است که اسلام یک نظام سیاسی است. این افکار طنین حرفهای آقای خمینی را دارد زمانی که خمینی فقه را فلسفه عمومی حکومت می‌داند یا حکومت را یکی از ارکان مهم دین می‌داند این افکار را خودش تولید نکرده‌است بلکه آنها را از اسلام گرایان قبلی مثل ابوالاعلی مودودی وام گرفته‌است.

بحث بر سر این بود که مسلمانان دچار پراکندگی و انحطاط شده‌اند و برای برون رفت از این انحطاط باید اسلام را از راه بازگشت به متون اصلی و الهامهای اولیه همانند مسلمین اولیه و صحابه پیامبر و خلفای راشدین فهمید. به عبارت دیگر در این برداشت اجتهادهای دوران میانی اسلام و در دوران جدید نفی می شود و مسلمان به تقلید از علمای سلف صالح و بازگشت به تفکر صدر اسلام تشویق می‌شوند. وجود حاکم مسلمان یا مردم مسلمان به تنهایی سبب نمی‌شود که دولتی را مسلمان بدانیم بلکه اجرای شریعت نشانگر حکومت اسلامی‌است. این دقیقاً همان چیزی است که آقای خمینی ٬ حسن البناء بنیانگذار اخوان المسلمین یا مودودی بنیانگذار الجماعت الاسلامی پاکستان٬ بدان اعتقاد داشتند. از این دیدگاه اسلامی کردن نظام سیاسی از طریق اسلامی کردن حقوق٬ اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی حکومت اسلامی میسر است و به این منظور باید ایدئولوژی اسلامی بر همه شئون و جوانب زندگی فرد و جامعه تحمیل شود. دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت است و رستگاری اخروی بدون برقراری حکومت اسلامی و اجرای شریعت بدست نمی آید. در نتیجه توتالیتریزم مذهبی بوجود می‌آید و شریعت تمامی شئون و جوانب زندگی را در برمی‌گیرد و بر آن حاکم می‌شود.

از اینجا مفهوم سلفیت مطرح می‌شود. کلمه سلفیت یا سلف صالح ممکن که در متون دینی وجود داشته باشد اما مفهوم سلفیت یک مفهوم کاملاً‌ متأخر است و در قرن بیستم بوجود می‌آید. کلمه سلفیت و مفهوم سلفیت را بیش از همه محب‌ الدین الخطیب٬ متفکر ٬نویسنده ٬ روزنامه نگار و ناشر دمشقی بود او به جاهای مختلفی سفر می کرد و نهایتاً به مصر رفت و در مصر چاپخانه و بعد کتابفروشی به نام سلفی راه‌اندازی کرد و بدلیل کتابهایی که او چاپ می کرد شامل آثار خود او و دیگران مفهوم سلفیت به آثارو گرایش این انتشارات و کتابفروشی پیوند خورد. به همین دلیل بررسی کتابهایی که او انتشار می‌داد مهم است زیرا این کتابها اصلی ترین مبانی فکری سلفی گریست. خطیب یکی از برجسته ترین چهره‌های سلفی است و برای روحانیون ایران هم شناخته شده‌بود روحانیون شیعه در سفر حج با این آثار آشنا می شدند. دولت عربستان هم آثار سلفی ها را در زمان برگزاری مراسم حج در تیراژهای وسیع منتشر و توزیع می کرد. یکی از آثارشناخته شد او الخطوط العریضه است که علیه ایده تقریب مذاهب اسلامی و علیه تشیع است. آقای صافی گلپایگانی از علمای قم به سفارش آقای بروجردی در کتاب …… به او پاسخ داده و از تشیع دفاع کرده است.

برخی از پژوهشگران معتقدند که باید بین تاریخ ایده سلفیت که به امام احمدحنبل یا ابن تیمیه باز می‌گردد و تاریخ مفهوم سلفیت که کاملا جدید است تمایز قايل شد. مفهوم سلفیت کاملا جدید و مجموعه ای از عقاید محمد عبده٬ رشید رضا٬ محمدبن عبدالوهاب و علمای نجد است که با ایدئولوژی‌های جدید در حال رشد اروپا ترکیب شده و مفهوم سلفیت را ساخته‌است. یک نکته هم که بد نیست به آن اشاره کنم این است که کلمه وهابیت درآغاز توسط امپراطوری عثمانی برای تحقیر جریان سلفی بکار می‌رفت و می‌گفت که این افراد فقط پیروان یک مرد جاهلی به نام محمدبن عبدالوهاب هستند در حالیکه آنها خود را الموحدین یا اهل توحید یا علمای دعوه الاسلامیه یا ائمه الدعوه الاسلامیه.یا طریق السلفیه می‌نامیدند اما بعد از چند دهه تعبیر وهابیت مفهوم منفی خود را از دست داد تا جایی که محمد رشید رضا مجموعه مقالاتی را که از سال ۱۹۰۴ در مجله المنار می‌نوشت با نام الوهابیون و الحجاز منتشر کرد؛ اما برخی سلفیها هنوز از کاربرد این واژه پرهیز دارند و تمایل دارند به سلف صالح و کسانی که به زمان پیغمبر نزدیک بودند و نه به فردی در قرن هجدهم میلادی منتسب شوند و معتقدند محمد بن عبدالوهاب مذهب جدیدی نیاورد بلکه غبارها را از چهره اسلام زدود. کلمه سلفی مفهومی بسیار پیچیده‌است و معانی مختلفی دارد و در مناطق مختلف جهان اسلام کاربردهای متفاوتی دارد.

قبل از ادامه بحث چند بیت از اقبال لاهوری برای شما می‌خوانم که خلاصه مباحثی که توضیح دادم را شرح می‌دهد اقبال این اشعار را در سال ۱۹۱۸ منتشر کرده است. فراموش نکنیم که او طبق پاره ای از گزارشهای تاریخی در سال ۱۹۳۰ در جلسه سالیانه حزب مسلم لیگ در احمد آباد هند پیشنهاد تشکیل دولت پاکستان را داده‌است و این فکر پشت تشکیل دولت پاکستان٬ اولین جمهوری اسلامی جهان اسلام بوده است.

عهد حاضر فتنه ها زیر سر است / طبع ناپروای او آفت گر است بزم اقوام کهن برهم از او /شاخسار زندگی بی‌نم از او

جلوه اش ما را زما بیگانه کرد / ساز ما را از نوا بیگانه کرد

از دل ما آتش دیرینه برد/ نورو نار لااله از سینه برد

مضمحل گردد چو تقویم حیات/ ملت از تقلید می گیرد ثبات

راه آبا رو که این جمعیت هست/ معنی تقلید ضبط ملت است

در خزان ای بی نصیب از برگ و بار / از شجر مگسل به امید بهار

بحر گم کردی زیان اندیش باش / حافظ جوی کم آب خویش باش …. ای پریشان محفل دیرینه ات / مرد شمع زندگی در سینه ات

نقش بر دل معنی توحید کن / چاره کار خود از تقلید کن

اجتهاد اندر زمان انحطاط / قوم را برهم همی پیچد بساط

ز اجتهاد عالمان کم نظر / اقتدا بر رفتگان محفوظ تر

عقل آبایت هوس فرسوده نیست / کار پاکان از غرض آلوده نیست

فکرشان ریسد همی باریکتر / ورعشان با مصطفی نزدیک‌تر

ذوق جعفر کاوش رازی نماند / آبروی ملت تازی نماند

تنگ بر ما رهگذار دین شداست / هر لئیمی رازدار دین شده است

اسلامگرایی با نقد نهاد رسمی و سنتی دین آغاز ‌می‌شود و از نهاد مذهب یا نهاد روحانیت فاصله می گیرد حتی روحانیت انقلابی بر روحانیت سنتی می‌شورد و نهادهای سنتی و تفکر سنتی را باعث انحطاط می‌دانند.

ای که از اسرار دین بیگانه ای / با یک آیین ساز اگر فرزانه ای

کنارگذاشتن اختلافات و وحدت اسلامی همان چیزی است که آقای خمینی وحدت کلمه می گفت.

از یک آئینی مسلمان زنده است / پیکر ملت ز قرآن زنده است.

بازگشت به قرآن و تصور اینکه قرآن می‌تواند مبنای اتحاد مسلمانان باشد طبیعتا خیلی تصور اشتباهی است زیرا قرآن متنی است که بروی تعبیرهای بسیار گشوده‌است و اختلاف نظر با رجوع به آن برطرف نمی‌شود و برعکس نظرهای مختلفی بر می‌انگیزد .

بر اساس این نوع تفکر کسی مثل حسن البنا که معلم است و هیچ ارتباطی با نهاد مذهبی نداشته با الهام از افکار رشید رضا در سال ۱۹۲۸ سازمان سیاسی با یک آرمان جهانی به نام اخوان ا لمسلمین تاسیس می‌کند که نخستین تشکیلات توده ای شهری اسلامی است. لوگوی اخوان المسلمین شمشیر٬ قرآن و کلمه واعدو لهم مستطعتم من قوه است. در لوگوی رسمی سپاه پاسداران ایران نیز تفنگ٬ قرآن و این آیه دیده می‌شود. این شباهتها اتفاقی نیست بلکه برخاسته از یک ایدئولوژی هست که بر اساس آن قرآن کتاب قانون است و تفنگ به این معنا است که باید از نظر نظامی خود را تقویت کنیم و به قول حسن البناء اسلام با اتکاء به کتاب و سیف یا قرآن و شمشیر می‌توان مجد و عظمت گذشته را بدست آورد و استعمار را از بین برد و حکومت اصیل اسلامی را برقرار کرد. در اصول فقهی اخوان٬ اسلام نظامی فراگیر و خود بسنده و یگانه راه زندگی مطلوب است و نیازی به ایدئولوژیهای دیگر ندارد. منبع اصلی اسلام قرآن و حدیث نبوی است و در هر جایی قابل اجراست. این تفکر حکومت را رکنی از اسلام می‌داند . حسن البنا پس از یک جلسه‌ هنگام عبور از خیابان به ضرب گلوله کشته می‌شود.

سید قطب نظریه پرداز مهم دیگر اخوان مسلمین است. سه کتاب مهم او العدالت الجتماعیه فی الاسلام٬ فی ضلال القران و معالم فی الطریق است که برخی ازجمله فی ضلال القران به فارسی ترجمه شده‌است و یکی از مترجمینش آقای خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی است که نشان دهنده میزان تاثیر افکار اخوان المسلمین بر اسلام گراهای ایرانی است. کتاب معالم فی الطریق او کتاب مهمی است و بخش عمده آن در زندان نوشته شده است زیرا مقارن زمانی است که اخوان سرکوب می‌شود. این کتاب دعوت به جهاد است و نقش مهمی در تغذیه و توجیه گروههای کوچک جهادی دارد. مفاهیم اصلی تفکر او که متآثر از مودودی است یکی لاحکم الا لله است یعنی حکومت فقط از آن خداست. در اینجا در تفکر موجودی و سید قطب تاثیر گسترده خوارج دیده می شود. لاحکم الی لله شعار معروف خوارج است. به این معنا که هر حکومتی غیر دینی است مگر حکومتی که به مقتضی شریعت عمل کند. طبق تفکر قطب دارالاسلام جایی که مسلمانان زندگی یا حکومت می کنند نیست بلکه جایی‌است که شریعت در آنجا حاکم است و حکومت احکام شریعت را اجرا می کند. و دارالحرب جایی است که گرچه مسلمانان در آن زندگی و حکومت می کنند اما شریعت برآن حاکم نیست. او به هر جامعه ای که شریعت در آن حاکم نبود از جمله جامعه غربی یا مصر آن‌ زمان جامعه جاهلی می‌گفت و معتقد بود باید علیه جامعه جاهلی جهاد کرد. خوارج مسلمانهایی که دچار معصیت کبیره می شدند را کافر می دانستند آنها نیز با الهام از خوارج مسلمانهایی که طبق شریعت عمل نمی کنند را کافر می دانستند. تکفیر یکی از رویکردهای اصلی تفکر جهادی یا تفکر اسلامگرایان است. همانطور که الان هم می‌بینیم در این تفکر غرب تبدیل به “آن دیگری” بزرگ می‌شود و همه چیز در تقابل با آن دیگری تقدیس می‌شود. دوران اصیل٬ دوران معتبر و دوران مرجع٬ صدر اسلام است که تقدیس می‌شود. گذشته و صدر اسلام زمانی ثابت و تثبیت شده‌است. زمانی است که نمی گذرد؛ زمانی که بوده٬ هست و باید باشد. و تصویر فرا زمانی و فرا تاریخی از آن بدست داده می‌شود و با کمک آن هر زمان دیگری حتی تمام قرون اسلامی نفی می‌شود. همچنین موقعیت کنونی و آینده نیز بر این اساس نفی می شوند. احساس این تفکر نسبت به غرب٬ ظالم٬ برتر وهمیشه استعمار گر اما از نظر تمدنی برتر است. رابطه با غرب از موضع یک ناتوان خشمگین و پرخاشگر برقرار می‌شود. از نظر قطب جوامع غربی جوامع جاهلی و عامل اول انحطاط و بحران در جوامع اسلامی هستند و باید با آنها و تمام حکومتهایی متحدشان مبارزه کرد.

جمال عبدالناصر در مصر کودتا می‌کند و یکی از اولین کارهای او کشتن شش عضو اخوان از جمله سید قطب در زندان است. اخوان سرکوب می‌شود اما از دل آن گروههای کوچک جهادی و حتی رادیکالتر از اخوان و سید قطب بیرون می‌آید تاکنون تجربه حکومت اسلامی در جاهای مختلف جهان اسلام تحقق پیدا کرده است. در افغانستنان امارت اسلامی طالبان تشکیل شده‌است. تجربه پاکستان تجربه جالبی است که بیش از پنجاه سال از عمرش می‌گذرد٬ در عربستان سعودی حکومت اسلامی یا یک دولت دینی به شیوه دیگری داریم. در ایران تجربه حکومت اسلامی وجود دارد در مصر یک سال حکومت اخوان المسلمین تجربه شده‌است و بر این اساس می‌توانیم بیندیشیم که آیا شریعت قابل اجراست و اجرای شریعت به چه معناست؟ آیا خدا می‌تواند برسیاست حاکم باشد؟ آیا قرآن می تواند مبنای قانونگذاری باشد؟ پاسخ من به این پرسشها منفی است اما از شما هم می‌خواهم به این سؤالات بیندیشید از نظر من اجرای شریعت بی معناست بدلیل اینکه فقه بخش خیلی محدودی از زندگی ما رو در برمی‌گیرد. زندگی انسان مسلمان بسیار پیچیده تر از آن است که شریعت پاسخگوی آن باشد و اساساً قرآن نمی تواند مبنای قانونگذاری باشد زیرا تنها تصور متن قرآن بصورت غیر تاریخی امکان استخراج قانون از آن را فراهم می‌کند اما اگر شما قرآن را در سیاق تاریخش بگذارید و با روشهای تاریخی آن را بخوانید از آن قانون بیرون نمی‌آید. حتی در قرآن هم نمی‌توان این ادعا را یافت که می‌توان بر اساس آن قانونی وضع کرد که برای همه زمانها و همه مکانها و همه دوره ها و همه کشورها و جوامع معتبر باشد. همچنین امکان اینکه خدا بر سیاست حاکم باشد نیست و به حکومت افرادی خودکامه از سوی او ختم می‌شود. بنابراین ادعای حکومت الهی همیشه منجر به حکومت افراد خودکامه در جامعه خواهد شد. حکومت اسلامی و حکومت الهی ناممکن است.

سؤال: آیا حسن البنا بر تفکر جمهوری اسلامی تاثیر گذاشته‌است؟

بله اسلام گرایان ایرانی با اخوان المسلمین آشنا بودند فدائیان اسلام و نواب صفوی کاملاً اخوان المسلمین را می‌شناختند نواب صفوی به اردن و مصر مسافرت می‌کند و با حسن البنا و دیگر رهبران اخوان ملاقات می کند و در بازگشت به ایران افراد مختلفی را به ترویج عقاید اخوان تشویق می‌کند. آثار اخوان المسلمین ترجمه شد مثلاً جلال الدین فارسی کتابهایی درباره حسن البنا و از حسن البنا ترجمه کرده است. این ترجمه‌ها با پولهای مذهبی در تیراژ وسیع منتشر و توزیع می‌شد و با قیمت بسیار بسیار ناچیز و خیلی از مواقع مجانی در دسترس بودند و خیلی سریع گسترش پیدا ‌کردند بعداً آقای خامنه‌ای و کسان دیگری آثار سید قطب را ترجمه و منتشر کردند. حسن البنا معتقد بود جامعه اسلامی بیمار و دچار رکود و جمود است و چون فکر مدیریتی و سازماندهی داشت و به سرعت سازمان اخوان المسلمین را در مصر گسترش داد. شیوه او اقدامات نیکوکارانه و ارائه خدمات اجتماعی در کنار آموزش عقیدتی بود. او عقیده داشت که اسلام دین دنیا و آخرت است و یک تفسیر ماکسیمالیستی و حداکثری از اسلام ارائه می داد که همه شئون و جوانب زندگی را در بر می‌گرفت او معتقد بود همه چیز را باید اسلامی کرد. بانکها٬ ادارات دولتی٬ اقتصاد٬ فرهنگ٬ مدرسه همه را باید اسلامی کرد. نواب صفوی در همان زمان کتابی بنام اصول حکومت اسلامی منتشر کرد که قانون اساسی مطلوب آنها بود که می‌خواستند جایگزین قانون اساسی مشروطه بشود. این کتاب کاملا کپی برداری از آثار حسن البناست. آقای خمینی بعداً بخشی از این قانون اساسی را اجرا کرد و در پی اجراء بقیه آن هم بود اما در عمل با مشکلات زیادی مواجه شد ولی همچنان این شعارها را مطرح می‌کرد و بخشی ازآنها را اجرا می‌کرد. پس اسلامگراهای ایران در سطح گسترده ای از او تاثیر پذیرفتند .

سؤال: تفاوت تفکر عبده با سید جمال الدین اسدآبادی چیست؟

آنها تفاوتهای زیادی دارند سیدجمال خیلی فرد باسواد و متفکری نبود بلکه بیشتر بلندپروازیهای سیاسی داشت. اما عبده دانشمند و متفکر بود او از سید جمال تاثیر پذیرفته بود اما از نظر فکری خیلی قویتر بود. عبده نظریه های جدیدتری در باب توحید و تفسیر قرآن مطرح کرد اما سید جمال کمتر وارد بحثهای فکری می‌شد. بحث عبده در مورد حکومت و خلافت در نوشته های سید جمال غائب است. سید جمال نوشته های کمی دارد که خیلی از آنها را بویژه نوشته‌های او در مجله عروه الوثقی را محمد عبده تحریر کرده‌است.

سؤال: افرادی مانند آقای سروش چقدر وامدار تفکرات عبده هستند؟

شریعتی خیلی تحت تاثیر اقبال٬ مودودی و حتی اخوان المسلمین بود. خیلی از گفته های شریعتی به ایدئولوژی سلفی نزدیک بود و تفکر او سلفی بود و از بازگشت به خویشتن سخن می‌گفت و عصر پیامبر یا شخصیتهایی مثل ابوذر٬ علی٬ سلمان٬ زینب و فاطمه را ایده‌آلیزه می کرد و نوعی سلفیت شیعی درست کرد. اندیشه آقای سروش گسست از این سلفیت است؛ اما تلاش می‌کند خودش را تداوم گفتار احیاگری بنامد او از اقبال و شاه ولی الله دهلوی متأثر است اما تابع و پیرو آنها نیست برخی از تفکر او گسست از اندیشه‌های اصلاحی و بویژه گسست از ایدئولوژیک کردن اسلام است. سروش یکی از مهمترین منتقدان شریعتی است اما معتقد است که اصلاح جوامع اسلامی بدون اصلاح دینی ممکن نیست و این یک وجه اشتراکی او با محمد عبده و همه اصلاح گرایان دینی است.

سؤال: سید قطب٬ مودودی٬ رشید رضا و عبده کدامیک اصلاح طلب و کدامیک بنیادگرا هستند؟

بین عبده و رشید رضا باید تمایز گذاشت٬ رشید رضا یک نقطه عطف است. رشید رضا٬ سید قطب و مودودی یک اردوگاه را تشکیل می‌دهند و عبده در اردوگاه دیگری است. محمد عبده به هیچ وجه سلفی نبود در حالیکه سید قطب٬ مودودی و رشیدرضا سلفی هستند. واژه بنیادگرا ترجمه ای از سلفیت هم هست و چون سلفی‌ها خواهان بازگشت به گذشته هستند. بنیاد٬ اصل و مرجع را در یک دوره ای در گذشته می بینند به این دلیل بنیادگرا هم خوانده می‌شوند. اما محمد عبده را نباید با رشید رضا در یک طبقه قرارداد محمد عبده نوگرا و تجددخواه بود اما رشیدرضا٬ مودودی و سید قطب تجدد ستیزند. تفسیر قرآن عبده تاریخی است در حالیکه سید قطب و مودودی و رشید رضا تفسیر ظاهر گرایانه٬ حرفی٬ تحت اللفظی یا سلفی از قرآن ارائه می دهند. محمد عبده به حکومت اسلامی باور نداشت و حکومت را عرفی و مدنی می دانست در حالیکه سید قطب و رشید رضا و مودودی به حکومت اسلامی باور دارند. فدائیان اسلام اساساً محمد عبده را نمی شناختند اما رشید رضا٬ مودودی و سید قطب را می شناختند. اسلام گراها در ایران از محمد عبده متاثر نشدند بلکه تحت تاثیر رشید رضا و متفکران پس از او بودند حتی هنوز هم درایران محمد عبده شناخته شده نیست هرچه هم از او می‌دانند از طریق المنار و رشید رضا و آثار اسلام گراهاست. اسلام گراها سعی می کنند عبده را به نفع خود مصادره کنند و تفسیر سلفی از او ارايه کنند در حالیکه این تفسیر با واقعیت محمد عبده سازگار نیست.

سؤال: نظر شما در مورد شرایطی که مودودی برای خلافت در نظر می گیرد از جمله قریشی بودن خلیفه چیست؟

خود مودودی سید بود و تلاش داشت خلافت را بازسازی کند اما وقتی که تفکر مودودی به جاهای دیگر جهان اسلام مانند مصر یا در ایران آمد شرایط قریشی بودن و سید بودن از بین رفت و در هر سیاق اجتماعی و تاریخی اسلامگرایان این نظرات را با مقتضیات و نیازهای خودشان سازگار می‌کردند و این شرایط را تغییر می‌‌دادند و مثلاً مانند یوسف‌القرضاوی که از مودودی متأثر و از بزرگترین نظریه پردازان حکومت اسلامی است و همچنان زنده است این نظریه را تبدیل به حکومت مومنین صالح می‌کند و لزوماً‌همه شرایط که مودودی گفته است را برای حکومت یا حاکم اسلامی را قبول ندارند.

سؤال: در حالیکه در زمان خلافت سکه به نام خلیفه ضرب می‌شود و نماز به نام خلیفه خوانده می‌شود چگونه می‌گویید خلیفه با مردم ارتباط نداشته‌است؟

خلیفه با مردم ارتباط آیینی و تشریفاتی داشته‌است و همانطور که گفتید بنامش سکه ضرب می‌شده و نماز خوانده می شده است اما ارتباطی با مردم نداشته و آنها را رهبری نمی کرده‌است. در قیاس با رهبران اسلامی فعلی که مدام مردم را رهبری می کنند و در مسائل مختلف با مردم ارتباط دارند و در مورد مسائل مختلف نظر می دهند؛ خلیفه در مسائل مختلف نظری نداشته است و جامعه از طریق یک بروکراسی اداره می شده است. قاضیان قضاوت می‌کردند٬ فقها فقاهت می کردند و تماسی بین خلیفه و مردم عادی در زندگی روزمره نبوده‌است. یکی از تفاوتهای مهم خلافت و حکومت اسلامی این است که اصولاً خلیفه رهبری مردم را وظیفه خود نمی‌دانسته‌ است. وظیفه درجه اول او حراست از مرزهای سرزمینهای اسلامی یا به اصطلاح فقهی حفظ بیضه اسلام٬ از طریق ایجاد ارتش٬ جیش و عسکر بوده‌است. و وظیفه دوم او امنیت داخلی سرزمینهای اسلامی است. خلیفه هرگز حفظ یا اجرای شریعت را وظیفه خود نمی‌دانسته است. یک نکته مهم در تاریخ اسلام تمایز خلافت و نهاد فقاهت است. وقتی که مأمون می‌خواست ایدئولوژی معتزلی را بزور حکومت به جامعه تحمیل کند کسانی مثل احمد بن حنبل مقاومت کردند و گفتند که وظیفه حکومت تحمیل عقیده به دیگران نیست. وی به همین دلیل به زندان افتاد. در قرون بعدی هم فقها در برابر دولتی شدن دین یا فقه و حاکم شدن خلیفه بر نهاد فقاهت مقاومت می‌کردند. کاملاً‌ برعکس آنچه که ما در نظریه حکومت اسلامی در قرن بیستم می بینیم. در واقع حکومت اسلامی نظریه جدیدی مغایر با مفهوم خلافت اسلامی است. موظف شدن حکومت به اجراء شریعت و ادغام نهاد دین و نهاد دولت در طول تاریخ اسلام کاملا غائب است.

سؤال: نکات مثبت استعمار و مدرنیزاسیون چیست؟

ناپلئون پس از ورود به مصر صنعت چاپ را به آنجا می‌برد.همچنین مدرنیزاسیون بروکراسی دولت و تحولات و اصلاحات اداری و سازمانی که از تنظیمات عثمانی در زمان خلافت عثمانی شروع می‌شود با فشار استعمار و نیروهای غربی پیش رفت. تحولات بزرگی که محمدعلی پاشا در مصر ایجاد می کند مانند تاسیس دانشگاه و مدارس جدید٬ ایجاد حرف و صنعتهای تازه٬ تاسیس کارخانه‌ها و مدرن کردن دولت جزء کارهای مهمی است که استعمار انجام داد. استعمار همچنین نقش مهمی در آموزش جامعه سنتی فقیر داشت و آنها را با اندیشه‌ها و معارف جدید آشنا کرد و همینطور جامعه را از حالت قبیله ای عشیره‌ای خارج و تبدیل به یک جامعه صنعتی کرد که بتواند احتیاجات خود را برآورده کند. هنوز هم نهادهایی که استعمار غربی ساخته در کشورهای اسلامی مانند تونس٬ مغرب٬ مصر٬ سوریه و لبنان جزء مهمترین نهادهای فرهنگی این کشورها هستند. دانشگاه آمریکایی در بیروت و قاهره دانشگاه سنت جوزف در لبنان و دیگر دانشگاههای غربی٬ در مدرنیزه کردن جامعه و بسط تعلیم و تربیت در این کشورها نقش مهمی دارند. استعمار نتایج مثبت بسیار زیادی داشت و با سرعت بسیار زیادی مدرنیزاسیون را در این کشورها پیش برد. اگر استعمار نبود این کشورها توانایی مالی٬ فکری وعملی لازم برای مدرنیزاسیون خود را نداشتند. اما استعمارگران با توجه به منافعی که داشتند٬ این جوامع را مدرن کردند. ساختن راه٬ ایجاد وسایل ارتباطی مانند تلگراف و تلفن و سایر امکانات سبب شد که این جوامع رشد پیدا کنند و مدرن بشوند. اما استعمار رویه دیگری هم دارد٬ بسیاری از مشکلات این کشورها هم اگرچه ساخته استعمارنبود اما استعمار نتونست آنها را حل کند. بحران سیاسی کشورهای اسلامی ساخته استعمار نبود بلکه از قرن شانزدهم و هفدهم این بحران در ایران ٬ هندوستان و قلمرو خلافت عثمانی وجود داشت اما با ورود استعمار شکلهای تازه‌ای پیدا کرد و ابعاد آن در برخی جاها عمیقتر شد. استعمار٬ سرزمینهای اسلامی را با بحران عمیق سیاسی رها کرد. این بحران درهندوستان منجر به تشکیل کشور پاکستان شد اما ادامه یافت. هنوز پاکستان یک دولت شکست خورده و ناکام با یک پروژه شکست خورده٬ مهد پرورش رادیکالیزم اسلامی است. استعمار این خشونت را ایجاد نکرد اما نتونست آن را حل کند. استعمار نکات مثبت و منفی زیادی دارد که باید در مجموع بررسی شود این دستاوردها و تبعات در جاهای مختلف یکسان نیست. عملکرد استعمار در هندوستان و مصر متفاوت است و نباید از آن به شکل کلی حرف زد. ایران در دوره‌هایی تحت اشغال بیگانگان در آمد اما هیچگاه بطور رسمی مستعمره نشد و مشکلاتی که در ایران بوجود آمد سرشتی متفاوت از سایر کشورها دارد.

سؤال: اهل حل و عقد تا چه میزان با نهادهای مجلس خبرگان و شورای نگهبان در قانون اساسی ایران تطابق دارد؟

خیلی شبیه به هم هستند؛ اصطلاح اهل حل و عقد را فقها درست کردند و بیشتر در مورد اجماع به کار می‌بردند و وقتی که گفته می‌شد اجماع چه کسی معتبر است؟ پاسخ اجماع اهل حل و عقد بود حل به معنی گشودن و عقد به معنی بستن یعنی کسانی که رتق و فتق امور را در دست دارندد و یا باید در دست داشته‌باشند و شرایط آن شبیه رهبری در قانون اساسی ایران است یعنی باید مدیر و مدبر و آگاه به زمان باشد به عبارت دیگر منظور مجتهد آگاه به شرایط روز دنیا است. مجلس خبرگان و شورای نگهبان تفسیر امروزی حل و عقد است. نشانه هایی وجود دارد که آقای خمینی پیش از آنکه آن درس ولایت فقیه را بدهد و نظریه ولایت فقیه را بپروراند کتاب الخلافت و الامامت عظمی رشید رضا را خوانده‌است و شباهت بسیار زیادی بین عقاید و اندیشه های رشید رضا و عقاید و اندیشه های آقای خمینی وجود دارد و جالب است که در اینجا اختلاف بین شیعه و سنی خیلی کمرنگ می شود و اسلام سیاسی شیعه٬ اصولی خیلی شبیه اسلام سیاسی سنی پیدا می‌کند و پیش فرضای آنها خیلی شبیه به یکدیگر است بین پیش فرضهای رشید رضا٬ سید قطب٬ حسن‌البناء و پیش فرضهای آقای خمینی یا ملا عمر رهبر طالبان یا مودودی بنیادگذار الجماعت اسلامی پاکستان تفاوت زیادی نیست .

سؤال: آیا به عقیده شما قانون شریعت اسلامی شکست خورده‌است ؟

بله قانون شریعت قطعا شکست خورده است و به عبارت بهتر ایدئولوژی اسلامی شکست خورده ‌است. اما این به این معنا نیست که در عمل قابل اجرا نباشد یا اینکه گروههای اسلامگرا به این شکست اعتراف کنند و اعلام کنند که به دنبال حکومت اسلامی نیستند. به عنوان نمونه جمهوری اسلامی که درپی اجرای شریعت و اسلامی کردن همه جامعه بوده قطعاً شکست خورده‌است اما این پروژه را ادامه می‌دهد و اعتراف به شکست نکرده‌است. کمونیزم سی سال قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شکست خورده بود اما تا زمانی که اتحاد جماهیر شوروی اعتراف کرد و شکست را پذیرفت چند دهه طول کشید و هزینه بسیار زیادی هم داده شد. من معتقد هستم که ایدئولوژی اسلامی شکست خورده است و کسانی که در پی جستجوی حقیقت و واقعیت هستند با مطالعه تاریخی می‌بینند که این پروژه نه بنیادهای نظری قابل دفاعی دارد و نه در عمل قابل اجراست. علاوه بر این من معتقدم که اصلاح دینی و رویکرد نقادانه به سنت یک ضرورت دینی است. اما فراموش نکنید که به لحاظ تاریخی جوامع اروپایی اول سنت خود را نقد نکردند و سپس مدرن شوند. خروج جوامع از انحطاط نیز مانند ورودشان به انحطاط٬ فرایند پیچیده ای است و روابط اقتصادی٬ مناسبت سیاسی فرهنگی و عوامل دیگری درآن موثراست. ما به تفکر نقادانه سنت دینی نیاز داریم اما اینگونه نیست که اگر پنج تا متفکر پیدا کنیم که سنت دینی را کاملاً‌ نقد کنند همه مشکلات حل شود. مشکلات ما خیلی پیچیده است و حل آن به عواملی در عالم واقع نیازمند است. مهمتر از همه تغییر موازنه قوا بین نیروهای دموکرات و نیروهای غیر دموکرات است. جامعه ایران٬ مصر و همه جوامع اسلامی اکنون دوشقه اند بخشی به دنبال اجراء شریعت‌ و بخشی دیگر در پی سکولاریسم هستند. برای دستیابی به جامعه‌ای دموکرات و سکولار فقط اندیشه های خوب کافی نیست بلکه باید موازنه قوا تغییر کند.