English
از بالاترین
رادیوها
شرکت کنندگان
مجموعه‌ها

دو مانع معرفتی برای شکل‌گیری گفت‌وگوی اجتماعی در ایران وجود دارد: ۱. سنت‌های فرهنگی (عمدتا اسلامی) ۲. ایدئولوژی‌های مدرن (عمدتا غربی) همانطور که ما در تفکر دینی و بنیادگرایانه آدمی حزب‌الهی داریم که حرف دیگران با بشنود، در سنت فکری مدرن هم ما لیبرالهی و مارکس‌الهی و سکولارالهی داریم. یعنی کسانی که حاضر نیستند حرفی به غیر از عقاید و باورهایی که خودشان از حقیقت، اخلاق و زیبایی دارند گوش بدهند.

نظرات

اگر می‌خواهید با نام مستعار نظر بدهید، پس از نوشتن نظر، نام مستعار خود را در بخش name وارد کنید، سپس گزینه I'd rather post as guest را انتخاب کنید. در این حالت هر آدرس ایمیل دلخواه (مانند a@b.com) را می‌توانید وارد کنید.

متن برنامه

در هفتمین برنامه از رشته برنامه های موانع گفتگو در ایران، در مورد بی نیازی معرفتی از گفتگو بحث خواهیم کرد. پیشتر در این برنامه‌ها از بی‌نیازی اجتماعی از گفتگو سخن گفته بودیم. این بار نه از بی نیازی اجتماعی، بلکه از بی نیازی معرفتی حرف خواهیم زد. اگر بی نیازی اجتماعی به اوضاع و احوال اجتماعی و ساختار جامعه مرتبط بود؛ بی نیازی معرفتی حاکی از اندیشه ها، آراء و معرفتهای مبلغ بی‌نیازی از شنیدن دیگری است. بر این اساس حتی اگر لازم شد که دیگران را بشنوید؛ نیازی به گوش دادن به آنها ندارید. یعنی قرار نیست شما چیزی را پذیرفته یا تغییر دهید. زیرا همه چیز درباره درستی و نادرستی، راستی و ناراستی و خوبی و بدی یا زیبایی و زشتی در چنگ شماست و شما به چیز دیگری نیاز ندارید. چنین اندیشه‌هایی مانع بزرگی برای ورود پیروانشان به گفتگو محسوب می‌شوند. اگر عده زیادی در یک جامعه پیرو چنین عقایدی باشند؛ مجال اندکی برای گفتگو وجود خواهد داشت.

اما این دسته از معرفتها از چه چیزی دفاع میٰ‌کنند؟ و چه چیزهایی را به عنوان حقایق ازلی و ابدی می‌دانند و پیروانشان را وادار می‌کنند که به دیگران گوش فرا ندهند و آنها را نشنوند؟ ما به طور کلی از سه دسته آگاهی‌، ادراک و معرفت می‌توانیم حرف بزنیم. نخست آگاهی‌ از اینکه چه چیزی نیست؛‌ چه چیزی هست و چگونه هست. این آگاهی‌ها را حقیقت می‌نامیم. دسته دیگری از آگاهی‌ها درباره درستی و نادرستی است. اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. چه کاری را باید یا نباید انجام داد. و چه حرفی را باید یا نباید زد. اسم اینها را اخلاق می‌گذاریم. دسته سوم آگاهی‌ها درباره زشتی و زیبایی و پسندیده و ناپسند بودن از نظر زیبایی شناختی است. این دسته، آگاهی‌های زیبایی شناختی هستند.

اگر پیروان یک عقیده یا معرفت باور کنند که همه چیز را درباره این سه دسته از آگاهی می‌دانند؛ دیگر نیازی به شنیدن و دانستن حقیقت، اخلاقیات و ادراکات زیبایی‌شناختی دیگران احساس نمی‌کنند. زیرا تصور می‌کنند که همه این موارد نزد آنها حاضر است. از همینجا رابطه این نوع از معرفتها و گفتگو نیز مشخص می‌شود. چون ما در دو شکل گفتگوی مورد بحث در این جلسات، یعنی تفاهم و توافق، به دو چیز نیاز داریم؛‌ نخست اینکه دیگری را بفهمیم و ببینیم که چگونه فکر می‌کند. و دوم اینکه بخواهیم با او به توافق برسیم. وقتی از تفاهم و فهمیدن دیگری صحبت می‌کنیم؛ منظور این است که بدانیم آیا بهره‌ای که او از حقیقت، یعنی درستی و نادرستی چیزها دارد همانند ماست؟ آیا نیاز هست که بدانیم او چگونه و درباره چه فکر می‌کند؟ و چه چیزهایی را درست یا نادرست، خوب یا بد و زشت یا زیبا می‌داند؟ اگر من احساس کنم همه چیزها در این مورد را می‌دانم؛ دیگر نیازی به شنیدن دیگری در خود احساس نمی‌کنم؛ ممکن است او حرف بزند و من هم بشنوم ولی گوش نمی‌دهم و به سخن او دل نمی‌دهم. زیرا قرار نیست چیزی از او یاد بگیرم. و اعتقاد دارم که من همه چیزهای لازم را یادگرفته و در نزد خودم دارم.

جنبه دیگری از گفتگو هم مربوط به توافق است. یعنی جایی که ما مذاکره می‌کنیم تا برخی چیزها تغییر کند. در نتیجه مذاکره باید موضع یک طرف و یا هر دو طرف تغییر کند. اما اگر من چیزهایی را که در مورد حقیقت، اخلاق و زیبایی می‌دانم؛ ازلی و ابدی فرض کنم؛ در نتیجه قرار نیست که آنها تغییر کنند و مذاکره امری بیهوده است. بویژه اینکه اگر طرف مقابل هم از قبل بداند که من قرار نیست در مواضعم تغییری بدهم.

در جامعه ما برخی از اندیشه‌ها مروج اینگونه از ایده‌ها و عقاید درباره زیبایی، اخلاق و حقیقت هستند. برخی از اینها در سنت فکری ما وجود داشته‌اند و برخی دیگر به سنت فکری ما وارد هم شده‌‌اند. در جامعه ما دو منبع در باره این ایده‌ها و عقاید وجود دارد. یکی سنت فکری خود ماست که در قرون اخیر با سنت اسلامی آمیخته شده‌است. این سنت چه در شکل کلامی و چه در شکل بنیادگرایانه، مدعی بهره‌مندی کامل از حقیقت، اخلاق و زیبایی‌شناختی است. و به این ترتیب پیروانش را به این باور استوار می‌کند که به شنیدن دیگران نیازی ندارند. این اندیشه معتقد است که چیزهای درست و نادرست در مورد حقیقت، اخلاقیات و زیبایی شناختی را از قبل گفته است و نیازی به کنکاش و جستجوی مجدد پیروانش در این موارد وجود ندارد و فقط کافی است که آموزه‌های آن سنت فکری را بیاموزند و چشم و گوش برروی سایر موارد ببندد. شخصی که صادقانه دنبال چنین عقایدی باشد؛ دیگر نیازی به شنیدن دیگران ندارد. اما متأسفانه این تنها منشاء‌ ناشنیدن در جامعه ما نیست؛ ایدئولوژی‌های مدرنی هم که از سنت فکری غربی وارد جامعه ما شده‌اند همین ویژگی را داشته‌اند و به این دلیل سنت گذشته بسیار پررنگتر هم شده است در نتیجه نه تنها ایده‌های چپ در جامعه ما به سرعت شکل مکتبی و ایدئولوژیک می‌گیرند. بلکه حتی افکار آزادی‌خواهانه و لیبرال نیز همین سیر را طی می‌کنند. و تبدیل به یک ایدئولوژی بسته می‌شوند که حاضر به پذیرش چیز دیگری نیستند. به همین ترتیب همانطور که در فکر دینی افراد حزب اللهی داریم که قرار نیست به چیز دیگری گوش فرا دهند؛‌ در سنت فکری مدرن هم افراد لیبراللهی، مارکس‌اللهی و سکوراللهی داریم که حاضر نیستند چیز دیگری جز باورهای خود در مورد حقیقت و زیبائی و اخلاقیات را بشنوند یا گوش دهند. اگر امروزه نمایشی از شنیدن در جامعه ما گهگاه وجود دارد؛ به این دلیل است که شنیدن و گفتگو تبدیل به یک ارزش امروزی و دموکراتیک شده است و برای بسیاری از افراد زشت است که خود را از این نمایش دورکنند؛ زیرا از پیش محکوم می‌شوند. اما پشت این فکر نمایشی قرار نیست که من چیزی را تغییر دهم و دیگری را بفهمم.

مادامی که چنین اندیشه‌هایی در جامعه ما وجود دارد و افراد به شکل گسترده آنها را باور می‌کنند؛ از لحاظ معرفتی پایگاه و جایگاه چندانی برای گفتگو باقی نمی‌ماند؛ زیرا برای گفتگو باید من عمیقاً باور کرده باشم که همه چیزهای مربوط به حقیقت، اخلاق و زیبائي نزد من نیست و نیاز به شنیدن و فهمیدن او و بهتر فهمیدن خودم وجود دارد و در این صورت می‌توانم چیزهایی که فکر می کنم نادرست است را اصلاح کنم. اگر چنین باوری در جامعه نباشد؛ گفتگو از لحاظ معرفتی با مانع بزرگی روبرو است